غزل مناجاتی با خداوند رحمان
آلـودهام؛ آلـوده را هــم راه بـایـد داد راهـی نشان بر بنـدۀ گـمراه باید داد شرمندهام شرمنده را تکریم باید کرد تا میشود شرمنده را درگاه باید داد عـبد سراپا جـرم را از در نمیرانند آنکه زمین خورده مدد گهگاه باید داد درماندهام درمانده را هم یار باید شد سلطان که میداند گدا را جاه باید داد آقا بـدیهای خـودم را خوب میدانم بد را نجات از دشمن بدخواه باید داد من یوسف دل را به چاه سینه افکندم گـاهی طنابی در درون چـاه باید داد سر درنمیآوردم از کرب و بلا اصلاً وقـتی دلم میسوخت دیدم آه باید داد اربـاب آمـد با غـم خود آشـنـایم کرد دیدم که دل را هدیه بر آن ماه باید داد من تـازه فـهـمیدم تـمام عـمر دنیا را دل را، قیامت را، به قـتلگاه باید داد من از حـرم تا قـتـلگـاه یـار را دیـدم جان را برای حفظ خیمه گاه باید داد با گـوش دل در قـتـلگاه شام بشنـیـدم این نوحه را بر غربت این شاه باید داد آقا گلی گم کردهام رحمی به خواهر کن قد کمان آوردهام رحمی به خواهر کن |